تابستانی داغ و پرالتهاب گذشت ، چشمان گر گرفته ی مردم منتظر طلوع مهر صادق است ، آغوش رنگین کمان بعد از غرش رعد و تابش برق و بارش باران ؛ آرامش بخش خواهد بود .
دوباره در رقابت بین زمین و خورشید ؛ درختان برگ های خود را نذر مساوی شدن شب و روز می کنند . پاییز هزار چهره ؛ عشوه از سر می گیرد و باد ؛ شور و حرارت تابستان را به یغما می برد و زمین کماکان نفس می کشد ...
بالاخره آخرین شب تابستان به خواب پاییزی فرو رفت ؛ از ساعتی دیگر زنگ ها به صدا در می آیند و دیوار های آفتاب سوخته ی مدارس از قیلوله ی تابستانی خویش بیدار می شوند .
صبح که بدمد زندگی رنگ گرم حیات به خود می گیرد رنگ زرد ، نارنجی ، ارغوانی ، رنگ پویایی . رنگی از جنس هستی در چشم آیندگان این سرزمین موج خواهد زد ...
فردا انگشتانی کوچک و قدم هایی بزرگ پا می گیرند تا طرح های نو براندازند .
کتاب های ناخوانده ، خوانده می شوند و دفترهای نانوشته ، نوشته ... چه خو اهند خواند ؟ چه خواهند نوشت ؟
نکند بنویسند که دیگر ؛ اکرمی برای امین نمانده ! ، کوکب خانم دل و حوصله ی سلیقه به خرج دادن را ندارد ! ، ریزعلی از فداکاریش پشیمان و کبری از تصمیمش منصرف شده ! گرگ گوسفندان را دریده و چوپان هنوز دروغ می گوید ! ...
امیدوارم که بنویسند :
ای نام تو بهترین سر آغاز بی نام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم جز نام تو نیست برزبانم
ای کار گشای هرچه هستند نام تو کلید هر چه بستند
ای هست کن اساس هستی کوته ز درت دراز دستی
از آتش ظلم و دود مظلوم احوال همه تو راست معلوم
هم قصه نانموده دانی هم نامه نا نوشته خوانی
ای عقل مرا کفایت از تو جستن زمن و هدایت از تو
هم تو به عنایت الهی آن جا قدمم رسان که خواهی
از ظلمت خود رهایی ام ده بانور خود آشنایی ام ده